نتایج جستجو برای عبارت :

حالم ازشون بهم میخوره

حالم حال ِ آسمان، لحظاتی پیش از یک تگرگ سنگین. حالم حال یک آتشفشان، لحظاتی پیش از فوران. حالم حال اقیانوس، لحظاتی پیش از سونامی. حالم حال ِ زمین لحظاتی پیش از لرزیدن. 
حالم حال ِ جوجه عقابی آماده ی اولین پرواز. حالم حال ِ کره اسبی که تازه جان ِ دویدن در پایش دویده، اما هنوز دویدن را نچشیده ... حالم حال ِ یوز ِ گوشه ای کمین کرده، برای اولین شکار زندگی اش. 
حالم ... حال ِ پیامبری ... دقایقی چند، پیش از بعثتش. حالم حال نویسنده ای، در لحظه ای پیش از خ
سلام
وضعیت روحی این روزای من:
حالم بد میشه، حالم خوب میشه
حالم بد میشه، حالم خوب میشه
حالم بد میشه، حالم خوب میشه
حالم بد میشه، حالم خوب میشه
حالم بد میشه، حالم خوب میشه
حالم بد میشه، حالم خوب میشه
حالم بد میشه، حالم خوب میشه
...
قیمتِ سیگار؛ حالم را گرفتداغیِ سشوار؛ حالم را گرفت
تنگیِ تیشرت؛ قلبم را شکستچسبیِ شلوار؛ حالم را گرفت
جنگ، بی آبی، تورّم، قطع برقمجریِ اخبار حالم را گرفت
فکر می‌کردم که خیلی خوشگلم!!دیدن « گلزار » حالم را گرفت
آدمِ بی کار؛ وقتم را ربودآدمِ پرکار حالم را گرفت
گرچه بابا داد پولش را ولیقیمتِ تالار حالم را گرفت
هی خدا بخشید جرمم را ولیوقتِ استغفار حالم را گرفت!
زیر میزی، نرخِ دارو، آمبولانسغصه‌ی بیمار حالم را گرفت
گُل مرتّب کرد احوالِ مرادر ک
خسته و متنفر بودن از چیزی یا فردی در انگلیسی
sick (and tired) of someone or something.مثالز:I am sick of it.حالم ازش به هم میخوره/ ازش متنفرم.I'm sick of my life.از زندگی ام حالم به هم میخوره/ متنفرم.They are trying to wash your brain, I am sick of them.اونها دارند سعی میکنند که مغز ات رو شستشو بدهند، ازشون حالم به هم میخوره.Same old lies, same old bullshits, I am sick of watching TV.همون دروغهای همیشگی، همون مزخرفات همیشگی، حالم ازتماشای تلویزیون به هم میخوره.I am sick and tired of cleaning up after you.من از تمیز کردن پشت سر تو(اینکه تو کثیف
دو شبه شام نمیخورم چون حالم بده
دیشب بخاطر بوی گاز حالم بد شد ،حتی امروزم هنوز حالم بدبود ب خاطراون بوی مزخرف که انگار
مونده بود تو بینیم -_- امشبم چون ماهی تازه داشتیم و واقعا بوی تخمیی داشت و حالم بدشد-_-
بقیه اصلا اذیت نمیشن و من فک میکنم خدا ب جا شامه ی انسان شامه ی سگ داده بهم :/
از ادم نباید چیزایی ک حتی به فکرش نمیرسه رو توقع داشتحالم از همه ی لیتمنا بهم میخورهحالم از اینکه مستقل نیستم بهم میخورهحالم از اینکه وابسته به مکانم و نمیتونم تو خونه درس بخونم بهم میخورهشاید اگه شخصیت بد میشدم مث تانوس میشدم:/ با اینکه از دکتر استرنج و تونی و ثور خیلی خوشم میادحالم از اینکه تصمیمای زود میگیرم بهش میخورهحالم از اینکه خانواده هنه اش مراعاتمو میکنن و واضح رو راست نمیگن خیلی چیزا رو بهم بهم میخورهحالم از اینکه دارم اینارو می
حالم کمی گرفته، خشم دارم از عین و چس کلاس‌هاش. چیا هربار و هربار میشینه واسه ما کلاس میذاره و باید بشینم و تماشا کنم و گوش بدم. امیدوارم کارشون درست نشه هیچ‌وقت حالا یا برن یا بمونن دیگه فرقی برام نداره.
حالم کمی گرفته، خواب س رو دیدم که باهاش در رابطه‌ام و دوسم داره ولی بهم خیانت می‌کنه و من رنج می‌برم و سکوت می‌کنم. خواب ش رو دیدم و مادرجون و گربه.
حالم کمی گرفته ولی باید امروز هرجور شده کار پایان‌نامه‌ام رو تموم کنم.
حالم کمی که چه عرض کن
قدر سلامتیو الان میفهمم،، خیلی حال بدی داشتم امروز، نمیدونم چرا
اینقدر تحمل می کنم دردامو... وقتیم حرف دکتر میشه روحیه مو میبازم ولی
وقتیم میرم دیگه ترجیح میدم باهاشون همراهی کنم تا زودتر حالم خوب بشه...
فقط خدا کنه دیگه اینجوری نشم. طفلک علی وقتی زنگ زد فهمید حالم بده اومد
پیشم تا وقتیکه خیالش ازم راحت شد. بااینحال دلش میخواست امشب پیشم باشه
ولی فهمید تنهایی راحتترم فقط پیشونیمو بوسید رفت گفت از حالت بی خبرم
نذار. جلو خانواده ! ولی خوشحال
حوصله ندارم. بی خیال تمام جزوه های پخش شده تو اتاق با میم میرویم یک کافه میشنیم.صدای بلبل،حوض آبی اما حالم خوب نمیشه ...از میم جدا میشم تو خیابان راه میرم ..حالم خوب نمیشه ..چایی نبات درست می کنم‌و پنجره را باز می کنم حالم خوب نمیشه ...دیگه هیچ وقت حالم خوب نمیشه ..دلم می خواهد برم کوه ،بام  شهر و بلند بلند گریه کنم.  از کوه اومدم پایین دیگه هیچی یادم نباشه ...دلم می خواهد تمام شم ...
مکالمه من با یکی از دوستام چند وقت پیش:
- پری باورت نمی شه چقدر حالم بده، همش حس گریه دارم
-الکی میگی
- نه به جان خودم! واقعا حالم خوب نیست
- خفه شو!
- بابا چرا منو جدی نمی گیری؟ به شرافتم قسم حالم بده!
- یعنی واقعنی؟!!... باورم نمی شه! من همیشه تو رو می دیدم می گفتم خوش به حال این دختره! کلا دایورته!(همراه با قاه قاه خنده!)
خلاصه این که بله دوستان! الحق که:
everyone you see is figting a battle you know nothing about!
سلام خدمت شما 
چند سال پیش اینجا پستی ارسال کردم، موضوع این بود که من از چهارده سالگی به مدت 4 سال (تا پارسال) با یه آقایی دوست بودم که به دلایلی دیگه تمایلی به دوستی نداشتم، اون آقا خیلی به من وابسته بود و هر چقدر اصرار میکردم ایشون ادامه میداد، ولی دست آخر با تهدید ازشون جدا شدم، الان نزدیک یک سال و نیمه که جدا شدیم.
واقعا خیلی خوشحالم چون آرامش روحی دارم، احساس گناه ندارم بخاطر دوستی با جنس مخالف و واقعا توبه کردم و نمیخوام هیچ وقت با جنس م
حالم از صبح بده...تهوع یک لحظه ولم نکرده..دلم آشوبه..واسه ی مدت اصن نمیدونستم اسپریهام کجان..الان ی هفته اس اصن نمیتونم ازشون دور شم..این نفس تنگیه هیچ جوره خوب نمیشه..حتی نوشتنم حالموخوب نمیکنه..از صب صدبار نوشتم و پاک کردم..از صب دست ب هرکاری زدم نصفه مونده..ب خودم اومدم دیدم هیچکاری نکردم و دارم اشک میریزم..اینقد همه جا بغضمو قورت دادم..گلودرد داره میکشدم...لعنت...دلم ی دل سیر گریه میخواد...
 
+چی شد ک آدما اینقد پست شدن؟؟
هستی خدا؟؟!!
این 1 هفته رو هم میذارم پای شروع تاثیرات سرترالین که با شدید شدن افسردگی همراهه، واقعا کاری از دستم برنمیاد واسه خوب کردن حالم. من که میتونستم به هزارتا موضوع فکر کنم و کارام رو پیش ببرم، الان رو یه دونه هم نمیتونم تمرکز کنم. مثلا اگه این هفته حالم خوب بود کجای دنیا رو میگرفتم که چون حالم بد بود نشده؟
حالم از مملکتم بهم میخوره!
حالم از مردم نفهم و احمق و دوروی مملکتم بهم میخوره!
حیف جوونایی که تو اون هواپیما زنده زنده سوختن و تیکه تیکه شدن ... اگه اون دنیا واقعا هست چجوری قراره جواب شماهارو بدن که پرپر شدین؟؟؟
خدایا خودت یه کاری کن دیگه بسه
خیلی وقته که دم به دقیقه دلم میگیره و یه بغض لعنتی میاد خفه ام میکنه. میدونم دلیل همه ی این حال بد ها چیه.دلیلش آدم هایی هستن که باهاشون تو یه خونه زندگی میکنم.دلم میخواد برم دور بشم ازشون واسه همیشه یا برن دور بشن ازم واسه همیشه.از اینکه با وجود همه فشار های فکری خودم واسه خودم مجبورم اونارو هم ببینم حالم بد میشه.این حال میدونی از کِی با منه؟ از دبیرستان! آره اون موقع ها ساعت 13:45 که زنگ مدرسه میخورد و همه خوشحال بودن برن خونه من واقعا بغضم میگر
فردا اخرین روز ۲۲ سالگی عزیزمه.میخام همه اشو برا خودم waste کنم:)هیچ کدوم از تولدامو دوس نداشتم از ۱۸ سالگی به بعد،تولد ۱۸سالگیم دوستامو دعوت کردم خونمون ولی بزرگترین اشتباهم بود!حالم ازشون بهم میخوره،۱۹سالگی یادم نیس چی بود،۲۰سالگی(از نظر من مهم ترین تولد دو دهه زندگی) هیچکی تولد یادش نبود حتی خانواده م سه روز بعدش گفتن عههه تولدت بود،۲۱ سالگی هم شب مامانم گفت تولدت مبارک،پارسال هم پدرم کادوی تولد هارد برام گرفت چیزی ک نیاز همه خانواده بود
حالم را که می‌پرسد، خوب می‌شوم. اگر در حال سوختن در آتشی باشم، آتشم گلستان می‌شود. اگر در دل نهنگی باشم، نهنگ تفم می‌کند روی ساحل. اگر در حال بریدن سرم باشند، وحی می‌شود چاقو را زمین بگذارند و در آغوشم بکشند. حالم را که می‌پرسد پلاسکوی درونم تبدیل به پالادیوم می‌شود. خرابه‌های بمم تبدیل به چهلستون می‌شود. صدای نکره‌ام گوگوش می‌شود. ذوق می‌شوم. شوق می‌شوم. بچه‌ی شاد سرکوچه می‌شوم. بنز می‌شوم. پنه‌لوپه کروز می‌شوم. عزیز می‌شوم. 
چند وقت پیش تو ماشین وقتی داشتیم می‌رفتیم کلاس، بابا گفت زنگ بزن ببین ننه‌ رو بردن دکتر یا نه. شماره رو تو گوشیش وارد کردم، آورد «م بابا». یادم افتاد که بابا آقا رو تو گوشیش«بابام» سیو کرده بود عمو هم «بابای خودم». کیان همیشه مسخره می‌کرد می‌گفت انگار می‌خوان باباشونو ازشون بگیرن. 
الان ۷۳ روزه که باباشونو ازشون گرفتن. 
اگه بخوام بگم حس و حالم خوبه دروغ گفتمحتی حال و هوای ماه رمضان هم منو نگرفتهیه جور حس سردی و بی خیالی نسبت به همه چیز پیدا کردم جاه طلبی ای تو خودم نمیبینمبه اینها اضافه کنید کابوس هایی که میبینمهمه اینها نشون میده حالم خوب نیست و نمیدونم چرانمیدونم دارم از کجا میخورم
یادمه از ۱۶ سالگی تا ۱۹ سالگیم  وقتی آهنگ گوش میکردم حالم خوب میشد (شاد و غمیگینم فرق نداش و ۹۰ % آهنگام غمگین بود از علی عبدالمالکی و همش شکست عشقی درصورتی که من عشق نداشتم اصن خخ) چون با اهنگا اونقدر خیالبافی میکردم و فکرای قشنگ میبافتم که کیف میکردم. حتی اهنگارو اونقدر گوش میدادم که حفظ میشدم و توی راه مدرسه میخوندم و میرفتم و دوباره خیال پردازی میکردم و حتی انتقامم از افرادی ک ازشون زخم خورده بودم میگدفتم. یادمه راهنمایی که بودم هرشب یکسا
در زمان هایی که حالم خوبه برای زمان هایی که حالم بده برنامه و دستورالعمل بنویسم. 
در زمانهایی که حالم بده بدون فکر کردن یا بهانه آوردن به کارهایی که قبلا نوشتم عمل کنم. 
کار دیگه ای هم که باید حتما انجام بدم، کار کردن مداومه 
کار دیگه ای اکه دیگه هرگز نباید انجام بدم، تنبلی، تن پروری، یکجا نشینی، وقت به بطالت گذروندن ، بی حالی، بی حوصلگی و غیره است. 
نمی دونم هرچی سن بیشتر میشه یا هرچی بیشتر‌میگذره و جلوتر میریم چرا روزمرگی ها و دغدغه ها این روزها برای همه بیشتر میشه نابه سامانی ها وزندگی سخت تر و سخت تر میشه جوری که کارایی که قبلا دوست داشتی انجامشون بدی یا وقت داشتی انجامشون بدی و قبلا سرگرمی و عادت هات بودن ولی الان دیگه وقت نمیکنی حتی بهشون فکر کنی ولی بازم دلتنگشون میشی و نمیتونی ازشون دل بکنی
یه چیزایی هست تو زندگی  که وقتی بهشون دل ببندی  هیچ وقت نمیتونی فراموششون کنی حتی تو بدتر
قشنگ حالم بده....
قشنگ حالم از این دنیا بهم می خوره....
قشنگ روی زخمهام نمک پاشیدن...
قشنگ نابودم کردند....
آخ که دلم چقدر قشنگ تنهایی می خواد
آخ که دلم چقدر قشنگ یه خواب ابدی می خواد...
اصلن قشنگ اوف اوف اوف......
التماس دعا....
قشنگ خیلی محتاجم به دعا.....
کاش یه کمی خوش اخلاق تر می شدم !!!
واقعا نیازه 
واقعا لازمه 
چرا اینقدر سخت شده 
کاش خوش اخلاقی یه صفت نسبی نبود مثل همه صفت ها 
کاش می شد مثل یه ماسک زد به صورت و همیشه پشتش بود 
خصوصا برای کسایی که طاقتشو ندارن بفهمن چه قدر ازشون آسیب دیدیم یا ازشون داریم اذیت می شیم 
کاش آدما گناه نداشتن 
کاش حداقل یه کم فقط یه کم ... خوش اخلاق تر می شدم
در حد کار راه اندازی 
در حد کار راه اندازی !!
شاید قضیه خیلی ساده تر از این حرفاس 
نمی دونم چرا اینقدر سخت شده 
یه سری از افکار آدما هست که نمیتونی کاری دربارش بکنی
هرچی‌ بیشتر بهش فکر کنی عین آتیشی میمونه که بهش فوت کنی
فقط بزرگ‌تر میشه.
گاهی مواقع باید فکرای آزار‌دهنده رو رها کنی،فقط اینجوریه که میتونی ازشون خلاص بشی...








+اگه کسی واسش مهمه که اینجام،بابت همه کم‌کاریای اخیرم ازش معذرت میخوام.
حالم خوبه فقط یکم مشغله‌هام زیاد شده و وبلاگ رفته تو اولویت‌های آخرم.
دوستون دارم⁦♥️⁩
ممنون که حالمو میپرسید⁦⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩
معذرت میخوام
یه سری از افکار آدما هست که نمیتونی کاری دربارش بکنی
هرچی‌ بیشتر بهش فکر کنی عین آتیشی میمونه که بهش فوت کنی
فقط بزرگ‌تر میشه.
گاهی مواقع باید فکرای آزار‌دهنده رو رها کنی،فقط اینجوریه که میتونی ازشونخلاص بشی...








+اگه کسی واسش مهمه که اینجام،بابت همه کم‌کاریای اخیرم ازش معذرت میخوام.
حالم خوبه فقط یکم مشغله‌هام زیاد شده و وبلاگ رفته تو اولویت‌های آخرم.
دوستون دارم⁦♥️⁩
ممنون که حالمو میپرسید⁦⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩
معذرت میخوام
بسم الله الرحمن الرحیم
حالم گرفته بود شاید به خاطر تگرگ و خسارات بی شمارش به کشاورزا شاید به خاطر روزهای پایانی ماه عزیز شاید به خاطر بندهایی که هنوز در این ماه نتونستم خودم رو ازشون نجات بدم شاید به خاطر نگرانی هایی که دارم شاید بخاطر گذر عمر مثل برق ...
نمیدونم نمیدونم بلاخره الان دلم گرفته و باید با مسکنی هرچند موقتی حالم رو خوب کنم تا دوباره با انرژی به رمضان برگردم و روزهای پایانی این ماه رو به بطالت نگذرونم
که تقریبا غیر قابل جبران هست.
اونقدر این مدت دروغ شنیدم 
ادما عوض شدن اطرافم 
اونقدر از اتفاقا مچاله شدم که حالم داره ازین جماعت و سروته همشون بهم میخوره 
واقعا حالم گرفته از دست همه 
حس میکنم باید برم یه جای دور خیلی خیلی دور انقدر دور که هیچ بشر دوپای بی مغزی نبینم 
حالم خوب نیست. حالم اصلا خوب نیست. فکر میکنم دوباره داره اتفاق میفته. این طوفانهای وحشتناک همه چیو با خودشون میبرن و چیزی جز آوار نمیمونه. انگار دوباره باید از صفر شروع کنمو بسازم چون هیچ چیز نیست هیچ چیز. همه چی خرابه است. همه ی اون شورو اشتیاق نابود شده. همه ی من. همه ی اون انگیزه ها ، تلاشها ، هدفها ... میخوام کار کنم اما نمیتونم هیچ کاری از دستم بر نمیاد حتی ساده ترینشون. چشمم لیز میخوره بین خطوط سرم درد میکنه و یهو تیر میکشه. از صبح بیدارمو هی
دیشب واقعا حالم خوب نبود. هنوزم حالم خوب نیست. نوشتن راجع بهش برای این نبود که بخوام مثلا خودمو نشون بدم یا ترحم کسیو جلب کنم. من فقط بی اندازه ناراحت بودم. دیگه اینجا هم نگم؟؟؟ اینجا که تمام زندگیم تو زیرو بمش هست؟ همیشه که همه چی خوب نیست. منم حالم همیشه خوب نیست. تازه تقصیر من نبود. هیچکس منو نمیفهمه :((( دلم میخواد دیگه تنها باشم اون حس مزخرف تنهایی بهتر از تو جمع بودنه :((( بگذریم. برم کار کنم. منو دور کنه از این فکرو خیالا. 
چونکه مستر شین فهمید من دقیقا 1 سال ازش بزرگترم
 
من میدونستم اون از من کوچیکتره ولی خودش نمیدونست ؛ که خب امشب فهمید
 
حالا هی بیان زر بزنن که سن فقط ی عدد عه... :(
 
چرا چیزی نمینویسم؟
چون حالم بده
حدود 1 ماهه دکتر نرفتم و دارو نخوردم
غمگینم
حالم خوب نیست ...
نمیدونم براتون پیش اومده یا نه ؟!
یه وقتایی هست که هیچ کجا احساس آرامش نمیکنم و اروم نمیگیرم 
دقیقا مثل الان 
هیچ مکان و شخصی نمیتونه منو آروم کنه حالم رو خوب کنه 
فکر میکردم دوری از خونه‌ای که بیشتر وقتم رو با پسر تنهایی اونجا سپری میکنم بتونه کلی حالم رو بهتر کنه
اما انگار نه! 
اصلا انگار که دنیا دیگه مال من نیست ...
شبها که خوندنم تمام میشه دوست دارم اینجا رو باز کنم و خطی بنویسم به یادگار اما برای بیان حس و حالم هر چه دنبال کلمه ها میگردم اونچه را که میخوام پیدا نمیکنم...
~سر سفره ی هفت سین با دلی شکسته خواستم حالم رو به احسن الحال تبدیل کنی و الحق که کم نگذاشتی...عزیز دلبند شیرینم،حال این روزهام رو تا ابد پایدار کن...الهی آمین!
اگه یکم حواسمون جمع باشه، هیچ وقت حالمون بد نمیشه.
هیچ اتفاقی اونقدر آشفتمون نمیکنه که غمبرک بزنیم،
 بگیم: اه ... من حالم بده ...چرا منو درک نمیکنید؟!:/
.
و من متاسفم برای خودم بابت همه روزایی که حالم بد بود.
شایدم اگه اون روزا رو تجربه نمی‌کردم، الان به این نمیرسیدم‌.
.
.
.
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت این مختصر دریغ مدار
حافظ
.
.
نمی دونم چرا این چند سال اخیر هر عید فطر استوکیومتری میخونم!:/
چرا چرا چرا
خسته شدم ازین سوال تکراری
اخه چیشد یهو
چرا اینجوری شد
چرا اینجوری میشه
+ رفیق من سنگ صبور شبهام
ب دیدنم بیا ک خیلی تنهام
+چرا امشب انقدر بداخلاق شدم یهو
حالم ک خوب بود
اون چیه ک ازارم میده یهو حالم اینجوری میشه
انگار ی کوه غم یهو ریخت رو دلم
ی خاور بی حوصلگی
چرا چرا چرا
خسته شدم ازین سوال تکراری
اخه چیشد یهو
چرا اینجوری شد
چرا اینجوری میشه
+ رفیق من سنگ صبور شبهام
ب دیدنم بیا ک خیلی تنهام
+چرا امشب انقدر بداخلاق شدم یهو
حالم ک خوب بود
اون چیه ک ازارم میده یهو حالم اینجوری میشه
انگار ی کوه غم یهو ریخت رو دلم
ی خاور بی حوصلگی
امروز حالم بد بود خیلی بد. شب قبل ح به من گفت دیگه پیام نده و زنگ نزن و من بهم ریختم، وسط روز پ و ر ن دیدم و خوابیدم بیدار شدم پیام داده بود، زنگ زدم و حالم بهتر شد. نمی دونم چرا اینقدر به این بچچه وابسته سدم! ده، آخه ۱۰ سال ازم کوچکتره ...
معتاد شدم به گوشی، باید درس بخونم و به زندگیم برسم اما جز به ح نمی تونم به هیچی فکر کنم. لعنت به من با این دلبستگی‌های پیاپی‌ام که با مرگم به پایان میرسه فقط . 
من تقاص چی رو دارم میدم؟ نمی فهمم چمه و چرا اینجور...
واقعا برات متاسفم... 
واقعا متاسفم.. 
چرا وجودت از روی زمین پاک نمیشه؟
چرا اینقد وجودت شیطانی شده؟
حالم بهم میخوره ازت.. حالم بهم میخوره ازت!
فقط کاش بشه زودتر خدا رو ملاقات کنی چیزاییکه لیاقتته نوش جونت بکنه
خواهش میکنم زودتر
دو روز است که بی حالم. شاید ااز اهل خانه وا گرفته باشم. سست شده ام و بی حالم. سازندگی ویژه نامه ای در مورد دکتر صدیقی ترتیب داده و مطالب عمدتا چکیده و مختصری از دوران زندگی سیاسی اجتماعی اش را آورده است. به نطرم در این مورد بخارا بهتر عمل کرده است که چند شماره پیشش مختص دکتر صدیقی بود. 
دو روز است که بی حالم. شاید از اهل خانه وا گرفته باشم. سست شده ام و بی حالم. سازندگی ویژه نامه ای در مورد دکتر صدیقی ترتیب داده و مطالب عمدتا چکیده و مختصری از دوران زندگی سیاسی اجتماعی اش را آورده است. به نظرم در این مورد بخارا بهتر عمل کرده است که چند شماره پیشش مختص دکتر صدیقی بود. 
#سحرنوشت ۷سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إن‌شاءالله؟چرا می‌خندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم می‌زند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من می‌خورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هد
#سحرنوشت ۷سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إن‌شاءالله؟چرا می‌خندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم می‌زند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من می‌خورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هد
هر وقت فکر میکنم خودم رو دستکاری کنم و میرم بین پزشک های جراحی بینی و زاویه سازی صورت و پیکرتراشی و .... دنبال بهترین دکتر و زودترین وقت میگردم میفهمم حالم بده و از خودم خسته ام؛ گاها یک وقت مشاوره حالم رو بهتر میکرد اما این بار از صرافت نیفتادم. میخوام بگم این تغییرات لزوما نشان دهنده ی حال خوب نیست.
کی فکرش رو می کرد من انقدری به کلاس و تدریس وابسته بشم که دوری ازش افسرده ترم کنه. کلاسایی که جای قرص و دارو رو بگیره و از نو بهم انگیزه ی زندگی بده. امروز وقتی کلاس مجازیم هم عقب افتاد بیشتر به این رسیدم که چقدر ازشون انرژی میگیرم. کاشکی زودتر شروع بشه، باز طرح درس بنویسم، کوییز بگیرم ازشون. شب قبل از ‌کلاس تند تند تست بزنم، مبادا نکته ای جا افتاده باشه و به اون خوبی که باید نباشه کلاسم.
شاید تبلیغات بذارم و دانش آموز برای کلاس مجازی بیابم و ه
حال روحیم داغونه. یه کوه از نفرت و بغضم
حالم از همه کس بهم میخوره
و سریع به گریه میفتم
و جایی رو ندارم که برم
و احساس تنهایی باهامه
و احساس پوچی
و احساس بی لیاقتی
نمیتونم پول آنچنانی دربیارم
(کمی دارم درمیارم البته)
و چی؟
و حس میکنم پروداکتیو نیستم 
و همه اینا باعث میشه با کوچکترین جرقه ای به گریه بیفتم....
واقعا راهی هست من از این خونه برم؟؟؟
میدونید چرا اینقدر میگم
چون اثراتش هنوز تو زندگیمونه 
بهنام ماشینم ۵۰۰ میلیونی خریده میگه عموهام بلد نبودن کار کنن
اخه بچه جون اون کاری که الان شما دارید میکنید حق خوریه که اینقدر براتون سود داشته 
اصلا داداش چیع؟!؟!
بیچاره بابام سهمش از اون کارخانه از همه  بیشتر داراییش کمتر ..چرااا؟!
چون همش میگفت اول داداشم ماشین بخره بعد من..
اول داداشم خونه بخره بعد من...
بیچاره بابام 
آقا تهش قراره چی بشه من ازشون نمیگذرم  
ضرر مالی به کنار گند زدن این 
یا دلیل المتحیرین
(ای راهنمای متحیران)
 
 
دلم میخواد دهه اول محرم و فقط برم عزاداری.
و همش مجبور نباش به کارهایی که دارم فکر کنم!
 
 
فصل دوم اون پایان نامه که گفته بودم رو آورد. باید تا 24 ام تمومش کنم. کتابای کتابخونه تا 24 ام مهلت داره. و همون روز کلاس های ترم جدید شروع میشه:/
 
 
جای پشه خوردگی های آخر، اون حس خارشش که تموم شد، دوباره 10 تا خوردگی جدید :/ ینی دیگه حالم داره ازشون بهم میخوره :/
حالم از همشون بهم میخوره
فعلا همین
اینکه با هر ثانیه گذشتن از بودن باهاشون بیشتر پشیمون میشم و باز ادامه میدم
اینکه هر لحظه بیشتر بهت ثابت میشه که چقدر عوضی ان 
احمقم یا خنگ؟
دیوانه ام یا عاقل
بخشنده ام یا خر
نفهمم یا خودمو زدم ب نفهمی
اخه چرا واقعا؟ چرا دارم ادامه میدم؟ 
چرا حتی خودم نمیتونم خودمو درک کنم و اکنوقت انتظار درک کردن از بقیه رو دارم؟؟؟چرا؟!
چرا وقتی میدونم براشون پشیزی ارزش ندارم ولی برام ارزش دارن
چرا تاریخ تولد تک تکشون تو ذه
اقا حالم گرفتست :( کتابمو تموم نکردم خورده تو حالم که نتونستم. خب تقصیر من چیه مطالبش زیاده یعنی ادم کند میخونتش. دستم به کار نمیره. اومدم رو تخت یه ذره بخوابم یه خورده هم به این فکر کنم اگه از الان تا دوازده شب کار کنم کلی از کتابو پیش بردم و به خودم دلداری میدم که میتونم از پسش بر بیام. خب عجله ای نیست ولی من میخواستم قبل از خرداد تمومش کنم و خیلی دیگه طولانی شده بود خوندنش. 
یادمه چند ماه قبل که داشتم می رفتم سر تمرین،پیاده بودم و راهمو گرفته بودم از یه پارک برم که حوصلمم سر نره،بعد یه دختر و پسر جَوون دیدم که نشستن رو چمنای پارک:)بعد پسره دستشو انداخته بود رو شونه های دختره و دخترم سرشو گذاشته بود رو شونه ی پسره:)))))
منکه با فاصله ی پنجاه سانتی از جلوشون رد شدم یه نگاه انداختم بهشونو ناخودآگاه نیشم تا بناگوش باز شد:))))همینطور داشتم می رفتم که دختره صدام کرد و خواست برم ازشون عکس بگیرم^~^ 
در طول دو دقیقه ای که طول کش
حدود یک ماه قبل بود که به خودم قول دادم به بی قراری هام غلبه کنم، سخت بود اما تونستم.
حالا چند روزی هست که قول دادم به بی حوصلگی هام غلبه کنم، امیدوارم بتونم.
شما که غریبه نیستید، حالم حال پیرزنی بود که همه ی کارهاش رو به امید مرگ انجام میداد و منتظر تموم شدن پیمانه اش بود.
میخوام حالم حال یه جوون بشه....
چرا این رو می نویسم؟ چون ثبت بشن که هروقت کم آوردم یاد این روزام بیفتم.
خودمو مشغول کردم تا مهر بشه، کلی نقشه دارم که امیدوارم خوب پیش برن.
شما چ
مکالمه من با یکی از دوستام چند وقت پیش:
- پری باورت نمی شه چقدر حالم بده، همش حس گریه دارم
-الکی میگی
- نه به جان خودم! واقعا حالم خوب نیست
- خفه شو!
- بابا چرا منو جدی نمی گیری؟ به شرافتم قسم حالم بده!
- یعنی واقعنی؟!!... باورم نمی شه! من همیشه تو رو می دیدم می گفتم خوش به حال این دختره! کلا دایورته!(همراه با قاه قاه خنده!)
خلاصه این که بله دوستان! الحق که:
everyone you see is figting a battle you know nothing about!
درباره اینکه همه چی اونشب با شنیدن یه جمله و یه حرف و بعدش کلی بحث و اخم فروریخت و تموم شد مطمئنم ولی درباره بعدش و اینده ش و بعدش و بعدترش اصلا مطمین نیستمچون افکارم جسته گریخته ان لحظه ای ان محو ان کمرنگ ان...هنوز موندم بین بد و بدتر و رفتن و موندن یجورایی رو محاسبات ریاضی زندگی نمیکنم زندگیم بستگی ب حالم داره حالم میراند انچه را ک رواست...
سلام:))
دکتر مجتبی شکوری، که احتمالا خیلی‌هامون می‌شناسیمش - یک واقع‌بین و در عین‌حال آرمان‌گرا، یک لطیف متفکر پرهیجان- دو سال پیش ٨گام برای موفقیت در سال جدید نشون داد.
«من مجتبی شکوری هستم و فکر می‌کنم این حرف‌ها درباره دنیای بعد از مرگ نیست. حقیقت واقعی درباره زندگی قبل از مرگ است. درباره این‌ که چه‌طور به سن ٣٠ یا شاید ۵٠سالگی برسید بی‌ آن‌ که بخواهید تفنگ روی شقیقه‌تان بگذارید.»
درباره ٨ زندان صحبت کرد که باید ازشون فاصله بگیریم. ک
وقتی به تمام چیزهایی که توی دنیا هست و من چیزی ازشون نمیدونم فکر میکنم  به این نتیجه میرسم که چقدر من کار دارم هنوز با این زندگی!
همه ی کتابایی که نخوندم،جاهایی که نرفتم،علم هایی که چیزی ازشون نمیدونم فیلم هایی که ندیدم موسیقی هایی که نشنیدم نظریه های فلسفی که هنوز یه خطشون رو هم نمیدونم و ادبیات و علم روانشناسی و جامعه شناسی که چیزی ازشون سردرنمیارم...آدم هایی که هنوز نشناختم...جملاتی که ننوشتم حرفایی که نزدم عشق هایی که نورزیدم...خیلی کار د
* دیدم همیشه هر پستی که میذارم یک غم و اندوه و گلایه‌ای توش هس، شرمم اومد که الان که حالم خوبه پست نذارم؛)
* همین دیگه.. حالم خوبه:))
* به یکی از چیزای کوچیکی که خیلی وقت بود میخواستم رسیدم. حالم خیلی خوب شد چون با تمام کوچیکیش،
انقد حسو حال خوب داشت که تونست همه‌ی حال بدی رو که طی 8 ساعت گذشته گریبان‌گیرم شده بود و هیچجوره دست از سرم برنمیداشت رو بشوره ببره:))
* البته که قسمتیش رو مدیون داداشمم که استارتشو برام زد و بعد ازون همونی که این کار کوچیک ا
  داشتم رمان ((جای خالی سلوچ )) رو می خوندم. و چند روز بعد هم یه رمان از مارکز. 
  اما من وقتی به خودم حق دادم که موقع خوندن رمان دولت آبادی بهش ایراد وارد کنم اما موقع خوندن مارکز فقط به به و چه چه حالم بهم خورد.
  من حالم از این غرب زدگی خودم به هم خورد!
سوالات مراقبت از دندان
در این سایت تصمیم دارم به یکی از اصلی ترین بخش های سلامت انسان بپردازم و هر چیزی که در این مسیر لازم هست بدانید را در موردش تحقیق کنم و برای استفاده کاربران منتشر کنم. من متخصصین دهان و دندان زیادی را میشناسم و میخوام ازشون خواهش کنم در مورد ش هر چیزی که برای شما سوال هست براتون سوال هست را بدون واسطه ازشون مطلب بخوام توضیح بدم و در آینده اگر بشه سایتی طراحی کنم که بتونید نسخه یا عکسی از دندون هاتون ارسال کنید و از وضعیت
ترجیح می دهم ببینم که امروز زیاد رنج میکشی تا این که مابقی زندگی ات همیشه کمی رنج بکشی.بعضی موقع ها وقتی میگم "حالم خوبه." دلم یکی رو میخواد که بهم نگاه کنه و بگه "می دونم که نیستی."چرا وقتی مثل خودتون باهاتون برخورد میکنن، بهتون برمیخوره؟!از خودتون بدتون میاد؟!در اسیب زدن پیش دستی میکردم تا بعد ها به خاطر اسیب های احتمالی که از ادم ها خواهم دید خودم را سرزنش نکنم. |اطاق خودکشی|
دانلود آهنگ خدا حالم بده مه نونی چمه میلاد صالحی کامل
[ دانلود آهنگ با دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ + متن آهنگ و پخش آنلاین موزیک ]
خدا حالم بده مه نونی چمه یار کرده ولوم سر تا پام غمه
 
متن آهنگ خدا حالم بده میلاد صالحی
 
گلمه بیاریتون نالیت وابیم جداخیش قومل نیلن ایما وابیم و یارخدا مه نیشنفی ای درد دلومبگیت یارم بیا نالیت سر وه سروم
خدا حالم بده مه نونی چمهیار کرده ولوم سر تا پام غمهخدایا تو چته مه بی مو بدییه تیر ناحقی مه قلب مو زدی
زخمم کاری هی تیر ایک
محبت ها و ارادت ها و تحویل گرفتنهایی که به خاطر امنیت شغلی و منافع شخصی هست حالم رو بهم میزنه...
چطور بعضی دخترها و پسرهایی که به خاطر زیبایی شون یا موقعیت اجتماعی شون یا موقعیت اقتصادیشون یا هر چیزی که باید توی این دنیا گذاشت و رفت بهشون محبت میکنن، اون محبت و توجه رو جدی میگیرن...
چطور بالا نمیارن؟!!!
حالم از بعضی از توجه ها بهم میخوره...
 
سلام
اول از همه بگو اونشبی ک حالت بد بود کی ارومت کرد و حالت خوب شد؟؟؟؟
بیخود کردی با کسی جز من حالت خوب بشه خخ جاویدغیرتی میشود
حالم خیلی افتضاحه...دیشب ب معنای واقعی درک کردم اونشبایی ک میگفتی اینقدر گریه میکنم ک بالشت خیس میشه..دیشب ب خودکشی فکر کردم
البته چندین روزه ک فکر میکنم
حتی لب پنجره میرم و بیرون رو نگاه میکنم و بعد از پریدنم رو تصور میکنم
خانوادم ولم کردن
خودم تنهام
شب و روزهام تنهام
بعد از شب یلدا دنبال جداشدنم
خیلی حالم‌بده
هیچکس

من حالم خوبه...
ولی تو باید بری...! :(:
.
خیلی وقتا خیلی چیزارو نمیشه بیان کرد...
یه طوری که انگار هیچ واژه ای نمیتونه حسشو لمس کنه...
حسی ک الان دارم... نمیدونم...
مثلا فرض کن یه چیزی رو خیلی دوس داشته باشی... بهت آرامش بده... باهاش زندگی کنی... ولی مال تو نباشه!!
تا میام آرامشو بغل بگیرم و لمسش کنم، میبینن آغوشم خالیه و آرامشه دود شده رفته هوا!!
هوا که ابریه... من به غم انگیز ترین حالت ممکن شادم...!!
حتی اگه همه ی وجودم با همه ی وجودش سرم داد بزنه ک این شادی ما
 
1
غمگینم،
مثل آدمی که دو سه روزه شارژ گوشیش تموم نشده..
 
2
از دیروز صبح حالم خوب نبود،ناهار با اون وضع و حالت تهوع ترجیح داد نون وماست بخورم دانشگاه
ولی انقدر حالم بد بود که بعدش خوابم نبرد و زدم بیرون درمانگاه گفت قرص ازاد نداریم:|
بعد اموزشگاه یه دمنوش بابونه بهم دادن،بین دوتا کلاسم رفتم داروخونه،گفتم فقط یه قرص بده من به آخرشب برسم
اخرش اومدم خونه و بعد رفتن مهمونا ساعت11 رفتم بیمارستان..تب 39درجه آانفلوانزا:|
 
3
میشه دعا کنید مشکلمون حل شه
ولی فکر می‌کنم هیچ‌کس بهتر از خودم مفهوم امید رو متوجه نمی‌شه،این‌قدر توی وجودم زنده‌ست که صبح‌ها با خواب‌هایی که ترکیبی از همه‌ی چیزهایی که با هم می‌خوامه بیدار می‌شم و باورم نمی‌شه همه‌ش توی دنیای خواب بوده ولی می‌دونم بهشون نزدیکم خیلی نزدیکم،شاید همین امیده که نمی‌ذاره توی اوج وقت‌هایی که احساس می‌کنم کسی نیست که باهاش حرف‌هام رو درمیون بذارم یا شاید هم خودم به عمد ازشون فاصله گرفتم که ببینم هنوزم اون آدم قوی‌ای که قبلا می
ولی فکر می‌کنم هیچ‌کس بهتر از خودم مفهوم امید رو متوجه نمی‌شه،این‌قدر توی وجودم زنده‌ست که صبح‌ها با خواب‌هایی که ترکیبی از همه‌ی چیزهایی که با هم می‌خوامه بیدار می‌شم و باورم نمی‌شه همه‌ش توی دنیای خواب بوده ولی می‌دونم بهشون نزدیکم خیلی نزدیکم،شاید همین امیده که نمی‌ذاره توی اوج وقت‌هایی که احساس می‌کنم کسی نیست که باهاش حرف‌هام رو درمیون بذارم یا شاید هم خودم به عمد ازشون فاصله گرفتم که ببینم هنوزم اون آدم قوی‌ای که قبلا می
الان نشستم چند از پستای اول این وبلاگ رو خوندم ؛یه چیزایی رو اون موقع برای اولین بار تجربه کرده بودم و چون تازه بودن بشدت ارزشمند بودن برام و حس خوب و آرامش بهم میدادن .من خیلی از اون چیزا رو الانم دارم ولی چون در گذر زمان اتفاقای مختلف افتاده ،تجربه هایی که بعضیاشون بدجور روحو آدمو خراش میدن باعث شدن اون چیزای ناب که دیگه تکراری شدن به چشمم نیان.ولی الان با خوندنشون یه بخش قشنگی ازشون رو به یاد آوردم و علتشم مستند سازیشونه ،ازشون نوشتم و دار
میدونی بعضی وقتا حالم ازت بهم میخورهاز اینکه بشینم جلوت حرف بزنیم از اینکه نگات کنم. رومو برمیگردونم نبینمتبغضم ترکید جلوی مامور پارک. وقتی گفت روی چمن ها نشینید، وایسادم جلوش با بغض و گریه ای که نمیشد جلوشو بگیرم بهش
گفتم یکساعته دنبال جا پارکیم حالا نمیخام رو سنگ بشینم چون باسنم درد میگیره میتونی بیا با برانکارد ببرمنگام کرد بامکث و اروم گفت باشه بشین. رفتاگر اخلاقت زبونت بهتر از این میبود؛چقدر همه چیز فرق میکرد.
تا همین دو دقیقه ی پیش وقتی پیام هاتونو میخوندم میخواستم بیام بگم بابا چه خبرتوووونه؟! من حالم خوبه خوبه و اوکیم.نه این که الان حالم بد باشه ولی یجورایی متوجه شدم چی میشه که اینقدر بد میشه.
بله آقای علوی، اگر یک نفر ۵ سال مثل سگ جلوی خونه ش با آدم رفتار کنه و بیاد  بگه که برام عزیز ترین دختر روی زمین هستی و این انگیزه ی زندگی اون آدم باشه ؛ بگه که تو دخترمی و فلان فلان و تو بعد بفهمی بله تو فقط در حد سگ ایشون بودی که میاد دست میکشه رو سرت نه بیشتر
بعد از چندین روز خونه نشینی...زدم بیرون...و عصر موقع برگشت بود که دیدم...یک جایی از خیابون مامورا ایستادن و دارن باهم گپ میزنن...این قسمت جالبه ماجرا نیست...قسمت جالبش موتورهای سیاه رنگ قشنگ این مامورا بود...همون لحظه عاشقشون شدم...(کلا خیلی سریع عاشق میشم...حالا کم کم که اینجا موندمو نوشتمو خوندین،این سرعتو درک میکنین)...از کنارشون آروم رد شدمو با چشمانی که قلبی قلبی شده بود...(مثل استیکرای قلب تلگرام...گفتم تلگرام داغمون تازه شد...اشکهایش را پاک میک
سه شنبه حالم بد بود.  در واقع حالم خیلی بد بود. در واقع حالم خیلی خیلی خیلی بد بود. چرا؟ به خاطر یک اتفاق کوچکی که دوشنبه افتاده بود. و من اینطوری ام دیگر! بعد از یک اتفاق بد کوچک، اتفاقهای بد دیگری را می اندازانم. تا حال بد تثبیت شود و بهانه ای شود برای ناامید بودن، دلخور بودن، بدبخت بودن و در نتیجه نشستن در انتظار اتمام که راحتتر از هر کار دیگری است. صبح که رفتم مدرسه هوا به شکل غیرمنصفانه ای دلربا شده بود و هیچ با حال دل من هماهنگ نبود. درس نخوا
خب من همچنان در حال خوندن هستم صفحه ی ۴۴۱. دیگه گفتم یه استراحتی به مغز بیچارم بدم. احتمالا تا صبح بیدارم. نه عین دیشبا امشب واقعا بیدار میمونم. چقدر خوبه این روزا حالم اینقدر خوبه اختیار خودمو دارم بزور خوابم نمیبره میتونم بیدار بشم چی بود قبلا همش خواب بودم نمیتونستم بیدارشم. چقدر خوبه داروها اثر دارن و من حالم بهتره. پارسال قبل از دکتر رفتنم خیلی حالم بد بود. خیلی اصلا الان که فکر میکنم باورم نمیشه اون روزارو پشت سر گذاشتمو الان اینجام کاش
امروز رفتم نمایشگاه کتاب کلا 40 دقیقه تقریبا داخل شبستان چرخیدم ...
فقط یه کتاب سفر شهادت امام موسی صدرو خریدم...
تو این غرفه هم حورا صدر دختر امام موسی صدر رو دیدم(که برای من داخل کتاب رو امضا کردند) ...
خودشون غافلگیر شدند انگار ،که ازشون امضا گرفتم...
نمی دونم شاید اشتباه کردم ولی خیلی خوش حالم...
و همچنین اقای زائری رو دیدم. خیلی دلم می خواست باهاشون صحبت کنم ولی حسش نبود...
کلا خیلی حرف با هاشون دارم....
به قول حضرت اقا مخاطب بسیاری از باید ها خودشو
سلام . از اونجایی که راه ارتباطی(وبلاگ) برای پاسخ به شما وجود نداره من مجبورم اینجا به شما جواب بدم . و عذرخواهی من بابت پاسخ دیرهنگام رو پذیرا باشید .
از اینکه اینقدر به من و بلاگم لطف دارین ممنونم :)) من واقعا خوشحال میشم وقتی کسی وقت میذاره و به پست های من واکنش نشون میده و نظرش رو بیان میکنه . همونطور که قبلتر ها گفته بودم اینجا نظر دادن اجباری نیست ولی خوشحال میشم اگر کسی نظرش رو بیان کنه و قطعا با روی باز میپذیرم. و درمورد وبلاگ نویسی به نظرم
میخوام خیلی رها بنویسممیخوام اینجا حداقل بشه حیاط خلوتممیخوام خیلی راحت بگم که:حالم بد میشه بخوام روزی ده بار به یه نامحرم پیام بدمحالم بد میشه یعنی واقعا بهم میریزم ها، نه فقط یه حس بداصلا جسم و روحم کلافه میشهولو اون آدم مسئول مقابلم باشه که اهل رعایت و باتقواست و متاهلهاصلا چه ربطی داره؟نامحرم نامحرمه... حالم بد میشه بیش از چندتا پیام در روز بدم...حتی معده ام بهم میریزه...! یه حالی شبیه انباشته شدن خیلی زیاد عناصر بی ارزش در درونم....حالم رو
در طی هفته‌ی گذشته ۷ تا سرم زدم. :( الان بعد از دست و پنجه نرم کردن با هزار مدل درد و مرض حالم نسبتا خوبه. :) نگفتم من شانس ندارم؟ کافیه یه بلای کوچیک سرم بیاد بعدش رگباری ادامه پیدا می‌کنه!
اول اولش مسمومیت غذایی بود! و اینقدر حالم بد شده بود که تا چند روز حتی نتونستم یه قاشق سوپ بخورم! بعدش اون مریضیِ ویروسی‌ِ که تقریبا کل فامیل بهش مبتلا شدن رو گرفتم. خیلی به سیستم ایمنی‌ام غره شده‌بودم خلاصه! هی تشویقش می‌کردم می‌گفتم آفرییین که ازشون نگرف
اوقاتی هست که دلم جوری میگیرد و حالم آنگونه دگرگون میشود که دیگر زمام از دست خارج میشود.. نمیدانم به چه کسی رو بزنم، با چه کسی صحبت بکنم، خجالت میکشم، نمیخواهم باعث ملال کسی بشوم، بیش از این زحمت و بار کسی باشم.. حالم بهم میخورد، بهم میخورد زمینم تار میشود آسمانم و از دست میرود زمان... حتی الا بذکرالله هم انگار افاقه نمیکند... کاش صاحب نفسی بود به او رو میزدم، نمیدانم شاید یکی از شما که از سر اتفاق هم میخوانید یا دنبال میکنید هم دعایتان بگیرد.. خد
ده دقیقه ی دیگه اینترنتم غیر فعال میشه منتظر بودم تا حالم خوب شه و بعدش بیام از دانشگاه تهران بنویسم ولی نشد فکر میکردم خیلی انگیزه میگیرم و وقتی برمیگردم بیشتر از قبل درس میخونم اما این روزها نود درصد کلاسارو شرکت نکردم و توخونه ام فقط میخوابم تا حتی انگیزه ندارم تا یه تست بزنم و نمیدونم باید چیکار کنم تا حالم بهتر شه همه راه هارو رفتم و هیچ کدومشون فایده نداشته 
شما راهی ندارین؟ توصیه ای چیزی؟ چون با این وضعیت بی انگیزگی و بی امیدی مفرطی ک
ظهر ها که میشه از ساعت حدود یازده تا دو و نیم سه خیلی حالم بد میشه ..یک هجمه ای از ترس و تشویش و اظطراب بهم رو میاره که واقعا حالمو بهم میزنه این وضعیت .. ولی چاره ای نیست.. و من باید مدارا کنم با این موضوع.. الان که ساعت سه شده حالم بهتره و دنبال راهکارم برای بهتر شدن وضعیتم..فک کنم اگه بنشینم وویس ها مو کامل کنم و بره کنار استرسم کمتر بشه.. در مورد اینکه فکر اون دختره «ز» عوضی و دوست بدتر از خودش که حجم ترس و اظطراب رو هر سری با فکر کردن بهشون متحمل م
نقیِ سریال پایتخت : خدایا با من مسله داری ؟ 
اما غزاله ی داستان خودش مدتهاست گم شده حوالی احساساتش ، واقعیت ، حرف و نگاه اطرافیان ، اعتقاداتش و واقعیت ها ...
کاش یه اتفاق بیفته حال همه ی آدمای کشورم خوب شه 
حالم اصلا خوب نیست ...اصلا ...
به خودم و تصمیماتم و همه چی و همه چی شک کردم 
از خودم میپرسم آیا ما هم روزای خوبو خواهیم دید ؟ 
از بچگی مشکل اضطراب داشتم و الان هم نفسمو بریده این اضطراب ...
یه سوال دیگم میدونی چیه ؟ 
کجا دستاتو گم کردم ؟ که پایان من
باید الان بگم به قدری حالم بده که میخوام بزنم زیر گریه..
کی میفهمه وحشتناک ترین قسمت زندگیِ یه دختریو که قرصِ ضد افسردگی میخوره؟
خودمم نمیفهمم دلیل این حسِ بد رو...
متنفرم از این نوسانی بودن حالم...
حتی یه دقیقه هم نمیتونم روی کارم تمرکز کنم.
+واسم دعا کنید لطفا
+عنوان از نگار لطفی
هیچ کس اشکی برای ما نریخت....هرک باما بود از ما گریخت... چند روز روزی ست ک حالم دیدنی ست...حال من از این و آن پرسیدنی ست... گاه بر روی زمین زل میزنم...گاه بر حافظ تفال میزنم... حافظ دیوانه فالم را گرفت...یک غزل آمد ک حالم را گرفت... ما ز یاران چشم یاری داشتیم...خود غلط بود آنچه میپنداشتیم...
امروز آخرین روز از برج زیبایم، آبان ماه بود
و من در سگ اخلاق ترین حالت ممکن خودم بودم
پاچه‌ی همه‌رو از دم گرفتم
حوصله‌ی خودمم نداشتم
نمیدونم چرا
واسه اینکه آخر آبان شده یا شایدم تو دوره باشم
ولی نه، دوره که نمیشه. اصن در توانم نیست
ولی حالم خوب نیست
دلم پر میکشه واسه اینکه یه بار دیگه ببینمش
اینم که شد دیالوگ فیلم
ولی به هرحال
من حالم بده
خوب نیستم
دلم تنگ شده
تنگ میشه
واسه آبان
واسه زندگیم
واسه ماه قشنگم
کاش یه جایی داشتم برم یه دل سیر
یه دل
"دیدم جلو آینه شبیه تصویری از گلزم تو ذهنم نشسم!
موهای گوجه ای، تی ش.."
صبح چند روز قبل نوت گوشی رو باز کردم، شروع کردم به نوشتن تا این که چشمم به ساعت خورد و مجبور بودم تا همینقدر باقی بذارم و بدو بدو به آماده شدن و سر ساعت رسیدنم برسم.
قرار بود اینجوری ادامه پیدا کنه، موهای گوجه ای، تی شرت گشاد که یقه ش یه وری کج شده، صورتی که هیچ سیاهی دور چشمی و رژ ِ رنگ و رو رفته ای نداره و ماگ قهوه تو دستم که آسه آسه ازش میخوردم و لود میشدم.
همیشه این تصویر تو ع
ظهر 12 گفتم بشینم فیلم ببینم... تخیلی بود خوب بود
طرفای 12 و ربع تلفنم زنگید اولیا بود گفت میخوام کلاس آنلاین تو بیام
گفتم من الان فیلم آموزشی میفرستم... برای ورود دوتا کد میدم طبق اون وارد بشید
ساعت 13:25 دقیقه تازه متوجه شدم حاج خانم کپی کردن پیام در واتساپ بلد نیست زورشم میاد بگه... دوباره توضیح که چجوری پیام کپی کن ده دقیقه پیش تونست متصل شه
به شدت خسته شدم احساس میکنم با سه تا دانش آموز دیر آموز پشت هم کلاس داشتم.... حالم خیلی بد
مدت ها بود حالم خراب بود نمی تونستم بفهمم از چیه و به هر چی مشکوک میشدم روش زوم میکردم که ببینم متهم اصلی خودشه یا نه و جالبه میدونستم چی داره حالمو خراب تر می کنه. در یک لحظه تلگرام و اینستاگرام رو پاک کردم. حس میکردم دلم فقط و فقط خودمو و دنیای اطراف خودمو میخواد. فرداش حس سبکی داشتم و یه سری چیزها رو میدیدم که همیشه از چشمم غافل بودن. من خیلی آدم اهل سوشال مدیا نبودم و نیستم ولی ین تصمیم به شدت در روش زندگی و فکر من تاثیر داشت. یه مدت بعد بغض دا
حاکمان درست می‌گویند جوان‌هایی که نمی‌توانند یک زندگی را اداره کنند چگونه می‌توانند در مورد بی‌لیاقتی ایشان برای اداره‌ی کشور نظر بدهند؟ وقتی حالم خوش نیست حالم را نپرس، منتظر خیلی ممنون خوبم نباش، گمان نکن بابت آن همه دزدیدن‌های نگاهم قادر به اعتراف گرفتن از زبانم باشی. دارم به چیزهای خوب فکر می‌کنم تا اگر پرسیده باشی به چه چیز فکر می‌کنی دروغ نگفته باشم، ببین در این عصر بی‌پولی سر خودم را تا کجا با گول سرگرم می‌کنم. با این حال بدم
سلام
من پسری ۲۳ ساله هستم، خیلی احساس تنهایی میکنم هم در خانواده هم در جامعه، در خانواده اکثرا در اتاق خودم هستم و خیلی کم میام میان خانواده، این جوری نبودم مجبور شدم خودم رو این طوری ازشون جدا کنم، چون حرمت و احترم همدیگه رو نگه نمیدارن.
قبلا زیاد دعوا میکردن پدر و مادرم، دیگه خودم رو کشیدم کنار ازشون، یه برادر دارم ۳ سال از خودم بزرگتره، مجبور شدم با اونم حرف نزنم، همیشه دوست داشتم با هم صمیمی باشیم، ولی انقدر بد دهنی و بی احترامی میکنه دیگ
شده تا حالا چهره کسی، یک رنگی، رنگ چراغی، دکور استودیو یکی از برنامه ها، صدای یک خواننده، شمارو ببره به یک جاهای خوب؟!
 
خواننده توی استودیو، دکور استودیو و حال و هوای الانم، منو میییبره به اون روزهای قشنگی که داشتم.
 
الان که درست یادم میاد، همون زمان هم حال جسمی سالمی نداشتم...
یادمه توی اوج شیطنت های بچگی یهو حالم بد میشد. 
 
 
خدایا هدفت از آفریدن من چی بوده:)))))
 
شاید باورتون نشه، ولی تا چند دقیقه پیش حالم عالی بود و الان دوباره حالت تهوع گ
سلااام به همه
من برگشتم
خب یه مدت نبودم به هزاران دلیل موجه که داشتم
این مدت که نبودم دوستای واقعیم رو شناختم و ازشون ممنونم که کنارم موندن
و کسایی که ادعای دوستی داشتن رو هم شناختم و ازشون ممنونم که من رو قوی تر کردن
این وب مختص کی پاپ نیست ولی شاید پست کی پاپی داشته باشیم ^^
فایتینگ :)
و اینم بگم که راضیه ی فعلی با راضیه ی قبلی خیلی فرق داره
خییییییلی
یاد گرفتم با آدما همونجوری که لیاقتشونه رفتار کنم
پس از تغییرات من متعجب نشین ^^
تا امروز صبح فکر می‌کردم زدبازی خلاصه می‌شه در رونای قلمیِ دخترا، کوکائین، مستی و انواع چیزهای کثیفِ مدرن. صد واحد ازشون متنفر بودم. امروز ترکِ وحشتناکِ منصفانه رو گوش کردم و دیدم که خیر. خلاصه می‌شه در تمامِ چیزهای کثیف و وقیح و غیرقابلباور. و « دوهزار- صد واحد» ازشون متنفرم.
جامعه‌ی نفرت‌انگیزِ « افتخار می‌کنم که بچه‌خونگیم» و « تو هم وضعت بهتر بود اون بابات عرضه داشت» رو از من پس بگیرید. و جامعه‌ی غلام‌بارگی‌های زمانِ بیهقی یا رودکی
جواب کامنتم نوشته بود دلم تنگ شده برات، دلم میخواست بغلش کنم، دلم میخواست باهاش حرف بزنم در حالی که حرفی نداشتم، دلم میخواست دوباره خنده هاشو ببینم، دلم میخواست بهش بگم برام ارزشش مثله خواهره، دلم میخواست بهش بگم من از همه ی دوستای فراوونت بیشتر پشتتم، بیشتر می خوام مواظبت باشم، بیشتر می خوام ناراحت نباشی هیچوقت،بیشتر درکت میکنم، دلم میخواست باهام حرف بزنه، چت کنه، همون طوری که با دوستای دیگش چت میکنه، از هرچی دلش خواست باهام حرف بزنه و م
#میگه حالم خوب نیست 
میگه صدام در نمیاد 
یاد اون روزایی افتادم که آنفلانزا گرفته بود 
دوره درمان طولانیش 
روزای سختی که گذروندم 
میخواستم باهاش حرف بزنم که حالم بهتر بشه 
که این دلتنگی لامصب کمتر بشه 
یه نگرانی عمیق بهش اضافش شد 
#واسش یه متن طولانی تبریک عید میفرستم 
از بودن این دو سالش میگم 
جواب متن طولانیم میشه که
منم خوشحالم که هستی :)
کل حرفامو خلاصه کرده بود تو سه کلمه 
#خدایا خدایا خدایا 
مراقبش باش 
لطفا لطفا لطفا 
سلامتیشو ازت میخ
کسی آهنگ عاشقانه تحصیلی نداره؟ درمورد شکست درسی مثلا... !
 
 
پ. ن. اول: می‌دونم هنوز فعالیتی نکردم که کسی از اینجا با خبر بشه و الان اینو ببینه، ولی خب، خواستم یه جایی اعلام کنم که یکی از بدترین آزمون‌های عمرم رو دادم، حالم رو هم حسابی داغون کرد، البته شاید چون حالم داغون بود خراب کردم، درهرصورت فکر می‌کردم قراره برم بترکونم. هیچی اصلا، تا دوهفته بعد خدا بزرگه، بریم برای بعدیش.
پ.ن. آخر. می‌ترسم کسی رو دنبال کنم، احساس می‌کنم باید یه مدت این
خیلی خیلی هفتۀ مزخرفی بود...فقط خدا کنه هفتۀ بعد یذره بهتر باشه @_@دهنم سرویس شد این هفته / توروخدا این هفته بهتر باشه...همش خواب / کنار بخاری / گرم و نرم / زیر پتوی ضخیم / دیگه خودمم بخاری شدم / داغ کردم /دارم میترکم اینقدر خوابیدم بسه دیگه / فقط یذره اراده میخواد (نداریم تموم شده،ته کشیده) / شبتونم بخیر...
پ.ن: تیتر کامل:حالم بده مثل موقعی که یه عمر زندگی رو تایپ کردی بعد که سرتو میاری بالا میبینی زبان کیبورد اشتباه بوده و چرت و پرت نوشتی -_-
رفتم پشت میزتحریرم که مطالعه کنم, عواقب ناشی از کمردرد لذت مطالعه دراز کشیده, دویدن روی پله ها و نشستن بدون تکیه گاه رو ازم گرفته.
رفتم پشت میزتحریرم که مطالعه کنم اما دلم نیومد به جمع کردن بساط آبرنگ, شروع کردم به طرح زدن و رنگ ریختن.
حالم خوش نیست, ذهنم بدجوری درگیره, روز کاری بدی داشتم و یه بحث بدتر با همکاری که از جون بیشتر میخوامش.
البته نمیتونم کتمان کنم که حال خراب اینروزهام تا حد خیلی خیلی زیادی مربوط به هورمونهاست که کاش کمی مهربونتر ب
امشب با همسرم دعوای خیلی بدی داشتیم.خیلی بد...
دیشب هم دعوا داشتیم.خوب که فکر میکنم میبینم در طول هفته چهار پنج بار دعوا داریم.اعصابم خیلی بهم ریخته.بارها و بارها به طلاق فکر کردم ولی هیچوقت مثل امشب جدی بهش فکر نکردم.همش با هم جنگ و دعوا داریم سر چیزای بی ارزش و باارزش...
خیلی همدیگه رو اذیت میکنیم.واقعا زندگی مزخرفی برای خودمون درست کردیم.حالم از زندگیم بهم میخوره.خدایا حالم خیلی بده...
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این و
اینقدر هر وقت حالم بد بوده اومدم اینجا نوشتم، که این مدت که حالم خوب بود حاضر نبودم بیام اینجا که اون حال بد برام یادآور نشه..
ولی دلم برای نوشتن تنگ شده و دوست دارم از حال و روزم بنویسم که بعدها یادم نره خاطراتم رو!
خوشی های دوران قرنطینه، هر وقت دلت میخواد بخوابی هر وقت دلت میخواد کار میکنی.. بعد یه مدت خسته میشی.. دلت نظم و صبح زود بیدار شدن رو میخواد.. بعد که این اتفاق میفته، دوباره خسته می شی!
شاید زندگی همینه! یه مدت با یه چیزی حال میکنی و بعد
 
متن آهنگ ماهان بهرام خان بنام استرس
چقدر باید طاقت بیارم تا قلبتو به دست بیارممن غیر برگشتن به عشقت کاری توو این دنیا ندارمخودت بگو دلتنگیامو کجای این دلم بذارمفرقی نداره روزه یا شب هر لحظه با فکرت بیدارمسخته همه روز و شبام بدون توحبسه دل و روحم توو این زندون توبسه بیا حالم بده از استرستو بیا به داد این دلم برسسخته همه روز و شبام بدون توحبسه دل و روحم توو این زندون توبسه بیا حالم بده از استرستو بیا به داد این دلم برس♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪ ♪♫♪دا
دانلود آهنگ جدید مهراد جم به نام بدون تو شبا همش خرابه حالم
Download New Music Mehraad Jam –  bedoone to shaba kharabeh halam
 
متن اهنگ بدون تو شبا همش خرابه حالم
بدون تو شبا همش خرابه حالم مگه من جز تو کیو دارم
گره افتاده به کارم کجایی تو و اون چشمات مشکل گشایین
دوست دارم دور بشم از همه همین که تو باشی بسمه
من و تو یه قایق وسطه یه دریا که آروم که آروم هرشبش
 
لینک دانلود :  دانلود آهنگ مهراد جم بدون تو شبا همش خرابه حالم
دیدن نوشته یه همکلاسی که 17 سال پیش همکلاسیم بوده و حالا اصلا نمیدونم کجاست خیلی تلخه. نه تنها ایشون، بلکه همه همکلاسیهای دیگه که اونجا داشتم. کاش میتونستم یه جوری پیداشون کنم. عزیز کوهستانی، امیر مرادی، اینا دوستای خوبم بودن، حالا هیچ خبری ندارم ازشون. کاش میشد یه راهی برای ارتباط باهاشون بهم معرفی کنید .
☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺
سلام
آقا سعید اتفاقا بر خلاف جنابعالی که متاسفانه خیلی ناشناس وارد وب
حال مدرسه خوب است...اما حال من نه!امروز آنچنان جا گذاشتند مرا که برای چندین ثانیه احساس کردم وجود ندارم...
امروز آنچنان رفتند و پشت سرشان را نگاه کردند که حالم بهم خورد از آدم های حوالی ام...
امروز آنچنان گند زدند به حالم که دلم گریه میخواست و توان گریه کردن نداشتم...
و تنها نبودن پدربزرگ جان و یاد آوری اش توانست اشکی شود بر روی گونه ام که شوریش حالم را از خودم بهم بزند با این دوست انتخاب کردن هایم!
اما حال نمره ها و مدرسه خوب است...
درست است که حال ت
تا چند ماه پیش فکر میکردم باید بمیرم و نمی تونم این زندگی رو ادامه بدم اما امروز از هر روزی دیگه ای که تو زندگیم بوده امیدوارم ترم به اینده!
دلم میخواد سال های طولانی زندگی کنم هیچ چیز برام بی معنی نیست شاید ظاهرم شاد نباشه ولی از درون خوشحالم
کلی برنامه ریختم برای زندگیم که انجامشون میدم 
فراموش نکردم که چقدر بی رحمی و ظلم شد در حقم ولی ازشون گذشتم از هیچ کس و هیچ چیز نفرت ندارم همه چی پاک شده 
با مریضی که دارم کنار اومدم حالم بهتر شده و تازه ی
احساس تنهایی شدیدی میکنم.
نمیخوام شروع کننده‌ی هیچ مکالمه‌ای باشم و مثل یک احمق تمام عیار منتظرم ی نفر بهم پیام بده..
سخت و غمگینم
شب‌ها دلم میخواد گریه کنم.. و این کار حس خوبی بهم میده
برای از اینجا رفتن لحظه شماری میکنم..
دلم میخواد برم خونه.. ولی نگرانی‌های خونه دلسردم میکنه..
از همه خسته‌م.
آدم‌ها هرروز بیشتر از روز قبل ناامیدم میکنن و تازه باعث میشن من هم مثل خودشون بشم
بدبین‌تر ، سخت‌تر ، با تنهایی بیشتر!
به خودم میگم وقتی هیچکس مراعات
4 ساعته بی وقفه به پوچ ترین چیزها فکر میکنم و نیم ساعته دستم روی دکمه های کی برد مونده و نمیتونم چیزی بنویسم. حالم اونقدر "؟" شده که حتی نمیتونم بگم "بده"! حالم بد نیست. خوب نیست. معمولی هم نیست.
امروز به بقایای اتاقی که قبلا اتاق من بود و حالا شده اتاق خواب مامان-بابا نگاه میکردم. گریه م گرفت. به منی که نابود شد. مثل اتاقم. پاک شد.
خبرهای این روزها منو نمیتونست داغون تر کنه. هیچی ازم نمونده. به کمک نیاز دارم. اما حتی نمیدونم چی.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آژانس مسافرتی نقطه پرواز